Saturday, November 17, 2007
با منوچهر و برای خود

بدرود یار ! وعده دیدار ، بعد مرگ
بوس و کنار و بزم بی اغیار ، بعد مرگ
غمگین مشو که تازه چو گل می کند تو را
بر گور ما سرشک تو ای یار ، بعد مرگ
گفتم به وقت مرگ نهم سر به دامنت
نگذاشتی ، گذاشتم این کار بعد مرگ

نوشته تا گفته باشد که چه خوب است صبر و تحمل داشته و برای یکدیگر در زمان حیات ارزشی قایل شویم و با وجود همه ی مشکلات ، به توصیه مکتب ناب اسلام عمل کنیم .

در زندگی اگر چه تو را خوار کرد یار
از جان عزیزتر شوی ای خوار ، بعد مرگ ؟

استاد از بعضی از دوستان نیز آسیب دیده ولی گلایه ای ندارد

در حیرتی که دشمن جان تو یار توست ؟
بگذر که فاش می شود اسرار ، بعد مرگ
پرسی چرا گلایه ندارم زجور دوست ؟
ای دوست ! این مشاجره بگذار ، بعد مرگ.

غزل آتشی ، گلایه از دوست و دشمن ندارد بلکه زنگ هشداری است برای خود که درست بیاندیشیم و صحیح قضاوت کنیم و استاد ، اشعار خویش را بعد از تقدیم به خانواده و بستگان به همشهریان عزیز خود تقدیم می کند و آن برگ سبز ایشان است.
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه زه یکدیگر نماییم
اجل سنگ است آدم مثل شیشه مبادا هر کدام جای بمیریم
قدر و منزلت انسان ها را حفظ کردن ، از توصیه مکتب اسلام و سفارش امام اول شیعیان است که به مالک اشتر فرمودند انسان ها دو دسته اند : دسته ای برادر دینی تو و دسته ای در خلقت همانند تو . پس به همدیگر به دیده ی احترام نگاه کنیم و تلاش در جهت عملی نمودن دستورات مکتبمان نماییم که چقدر زیبا سفارش کرد.

به امید آن روز
Atashi @ 7:58 AM